خبر داغ

از جنوب آمریکا تا اردبیل؛گفتگوی خاموش«خشم و هیاهو»و«سمفونی مردگان»

وقتی صدای فروپاشی یک خانواده در جنوب آمریکا با پژواک مرگ‌آلود خانه‌ای در اردبیل درهم می‌آمیزد،«خشم و هیاهو» و «سمفونی مردگان» در سکوتی مشترک با هم سخن می‌گویند؛ دو روایت از جبر،زوال و مرگی که به زبان‌های متفاوت، اما با ضرب‌آهنگی یکسان روایت شده‌اند

از جنوب آمریکا تا اردبیل: گفت‌وگوی خاموش «خشم و هیاهو» و «سمفونی مردگان»

اختصاصی بومرنگ نیوز

نویسنده: سروش علیزاده

 

در سپهر ادبیات روایی قرن بیستم، «خشم و هیاهو» ویلیام فاکنر نقطه‌ای درخشان و در عین حال هولناک است؛ اثری که با شکستن قراردادهای روایت کلاسیک و بازآفرینی چندصدای متناقض، فروپاشی یک خانواده را به استعاره‌ای از انحطاط یک جهان بدل می‌کند. فاکنر در این رمان، جهان جنوب آمریکا را با همه زخم‌های تاریخی‌اش – از تبعیض نژادی تا زوال ارزش‌های سنتی – به صحنه‌ای برای نمایش نابودی تدریجی یک نام خانوادگی می‌آورد. روایت از چشم بنجیِ معصوم و ناتوان آغاز می‌شود، با ذهن وسواس‌زده و شکننده کوئنتین ادامه می‌یابد، و در صدای تلخ و مادی‌گرای جیسون به اوج بی‌رحمی می‌رسد. زمان در این میان دیگر خطی و آرام پیش نمی‌رود؛ گذشته و حال در هم می‌پیچند و سیال ذهن، همانند جریان گل‌آلود یک رودخانه، خواننده را ناگزیر می‌کند برای یافتن حقیقت، قطعات پراکنده را با صبر و دقت کنار هم بگذارد.

 

چند دهه بعد، عباس معروفی در «سمفونی مردگان» با جسارتی مشابه، این معماری پیچیده‌ی روایت را به ادبیات فارسی می‌آورد، بی‌آنکه در دام تقلید صرف بیفتد. داستان او در اردبیلِ سنت‌زده و مذهبی می‌گذرد، جایی که دو برادر – آیدین، شاعر و شورشی، و اورهان، متعصب و منفعت‌طلب – بر سر میراث، عشق و معنای زندگی رویاروی یکدیگر می‌ایستند. این تقابل، به تدریج به فروپاشی خانواده و مرگ فاجعه‌بار آیدین می‌انجامد؛ مرگی که نه‌تنها پایان یک زندگی، بلکه خاموشی یک صدا و یک امکان برای رهایی است. معروفی نیز همچون فاکنر، از چندصدایی بهره می‌گیرد: آیدین، اورهان، یوسف، و راوی دانای کل هر یک پاره‌ای از حقیقت را به دست می‌دهند. زمان در این روایت نیز گاه از نقطه پایان آغاز می‌شود و به عقب بازمی‌گردد، گاه در ذهنیت شخصیت‌ها معلق می‌ماند، و گاه با نامه‌ها و یادداشت‌ها شکلی تازه به خود می‌گیرد.

 

اما تفاوت در لحن و بافت فرهنگی، «سمفونی مردگان» را از یک نسخه فارسی‌شده‌ی «خشم و هیاهو» فراتر می‌برد. اگر فاکنر زبانی چندلایه و گاه دشوار به کار می‌گیرد که خواننده را به میدان کارزار معنا می‌کشاند، معروفی با نثری شاعرانه و آهنگین، تجربه‌ای عاطفی‌تر و بی‌واسطه‌تر خلق می‌کند. جهان فاکنر، اسیر سایه‌های تاریخ جنوب آمریکا است؛ جهان معروفی، در حصار سنت، مذهب و فشار اجتماعی ایران دهه‌های میانی قرن بیستم گرفتار آمده. با این همه، هر دو نویسنده بر یک مضمون مشترک پای می‌فشارند: جبر سرنوشت، فروپاشی ناگزیر و مرگی که همچون پایان یک سمفونی، پس از همه اوج‌ها و فرودها، سکوتی سرد به جا می‌گذارد.

 

«سمفونی مردگان» را می‌توان ادای دینی ایرانی به روح «خشم و هیاهو» دانست؛ روایتی که از تکنیک‌های مدرن فاکنر وام می‌گیرد، اما آن‌ها را در بستر اجتماعی و فرهنگی خود بومی می‌کند. این رمان، با بهره‌گیری از معماری پیچیده‌ی روایت و همزمان وفاداری به زبان و تجربه زیسته ایرانی، نه تنها پلی میان ادبیات ایران و جهان می‌زند، بلکه نشان می‌دهد چگونه می‌توان وام‌دار بزرگان بود، بی‌آنکه استقلال و هویت خلاقه را از دست داد.

 

و شاید، در سکوت سنگین پس از آخرین صفحه، هر دو رمان در جایی دور با هم زمزمه کنند: که زندگی چیزی جز تکرار مرگ در شکل‌های متفاوت نیست، و صدای ما، هرقدر بلند، سرانجام در هیاهوی زمان گم خواهد شد؛ اما همین صدا، اگر ثبت شود، می‌تواند همچون نت‌های یک سمفونی، تا سال‌ها در ذهن شنونده زنده بماند.